ولی
رفتم خونه و كلي شيطوني كرد تا خوابش برد. بد از ظهر خودم حالم خوب نبود. با كلي اصرار و منت كشي قبول كرد كه با دايي كريم و مجتبي بره پارك. تقريباً بعد از يكساعت و نيم برگشتند. دايي خسته شده بود چون عادت نداره. شب تو راه برگشت نمي دونم چي شد كه يهو بهم گفت: تو بدي. گفتم: باشه من بد تو خوب. برگشته به من ميگه آره من خوب و بابايي هم خوب ولي تو بد. ...
نویسنده :
لعيا خاني
23:59